سفر تهران و عمو پورنگ
سلام به وروجک شیطون خودم
جونم برات بگه پسر گلم به خاطر شما ودیدن عمو پورنگ جون رفتیم تهران و برنامه کتابخانه عمو پورنگ رو از نزدیک دیدیم ولی متاسفانه از اونجایی که تا الان هیچ وقت بدون من جایی نرفتی حاضر نشدی تنهایی تو استدیوی پخش باشی و بهانه ات هم این بود که میگفتی از ماشین زمان میترسم اولش که اصلان راهمون ندادن میگفتن سنت کمه ومن با کلی اصرار که باباجون پسرمن عاشق پورنگه اجازه گرفتم و فرستادمت داخل چند دقیقه ای هم اونجا بودی ولی بعد باچشمای گریون اوردنت بیرون چند تا بچه ی دیگه هم بودن که یکی یکی میومدن بیرون تو اون اوضاع نمیدونستم عصبانی باشم یا بخندم مامان باباهای بچه ها رو میدیدم که به بچه هاشون اصرار میکردن که برن داخل یه بار با مهربونی یه بار باتشر با وعده های رنگی خلاصه ما چند نفر پشت در استودیوم داستانی داشتیم بهت میگفتم ارسطو مامان چرا نمیری داخل با کلافگی میگفتی از ماشین زبان (زمان) میترسم بعد میگفتی حالا من چیکار کنم , برعکس شده بود تو به من میگفتی چیکار کنم
خلاصه برنامه تموم شد وشما رضایت به رفتن ندادین باید میرفتیم بیرون ولی از اونجایی که یکی از باباهای بچه ها که مثل ما پشت در بود انگار با سلطان اشنایی داشت و بهمون اجازه داد تا بریم تو رختکنشون وچندتا عکس بگیریم ولی با عمو پورنگ نتونستیم از بس شلوغ بود و همه میخواستن عکس بگیرن
عزیزم بازم از سلطان میترسیدی ولی پهلون پنبه خیلی مهربونتر بود و باهاش دوست شدی کلان از بین همشون پهلون پنبه خیلی خوش برخوردتر بود عزیزم همش با خجالت وخوشحالی طوری نیگاشون میکردی که انگار کی رو دیدی فدات بشم الهی مگه نگاه به دوربین میکردی زل زده بودی به پهلوون پنبه وبا لبخند نیگاش میکردی
امیر محمد خیلی کوچیکتر از تو تلوزیون بود نشد درست باهاش عکس بندازیم , بابا امین گفته یه سال دیگه که بزرگتر شدی دومرتبه میبرمت از بس که خوشحال بودی وبا خوشحالی تعریف میکردی اما من تصمیم گرفتم هوا که یه کم خنکتر شد ببرمت مهد شاید یه کم از وابستگیت کمتربشه
موقع برگشتن یهو هوس کردم برم قم زیارت حضرت معصومه ,که با موافقت باباامین گل راهی شدیم خیلی سال قبل زمانی که بچه بودم یه بار رفتم اما الان با دیدن حرم خیلی تعجب کردم که چقدر بزرگ شده, از تو خیابون گنبد رو که دیدم از ارسطو پرسیدم اینجا کجاست؟ اونم سریع گفت مشده , قربونت بشم از زمانی که امیرارسلان دایی محسن رفته مشهد و عکسشو دیدی هر گنبدی رو که میبینی میگی مشده , چند روز پیش ازت پرسیدم ارسطو مسافرت کجا بریم شما هم زود گفتی مشد با او لحن گفتنت اشک تو چشام جمع شد ازت پرسیدم چرا مشهد؟بهم میگی چون امیرارسلان رفته انشالا بطلبه و بریم پابوس
از وقتی که ماه رمضان سریال خروس رو گذاشته عاشق خروس شدی هر جا ون میبینی میگی خروسه اون سریال بی ربطو مجبور بودیم خودشو تکرارشو ببینیم بهت میگم یه چیز خوب برات چی بخرم میگی خروس حالا باید بگردم دنبال خروس
از حرم حضرت معصومه که خارج شدیم تو یه پارک که کلی مسافر بود چشممون به یه خروس افتاد و بازم کلی ذوق کردی منم به بابایی گفتم که بریم ارسطو رو سوارش کنیم اما بازم شما میترسیدی تنهایی بشینی
تو همون پارک این حوض بود که برای رفتن توش کلی گریه کردی و بازم ما تسلیم شدیم
عزیزم خدارو شکر تو این سفرکوتاه پسر خوبی بودی و اذیت نکردی و چند روز باهم بهمون خوش گذشت و اب وهوایی عوض شد